یک
چرا هنوز از من بدت میاد؟ بعد اینهمه زندگی؟ چرا هنوز نتونستم درکت کنم؟ سالها بعد از تمام شدن دوران احمقانه تحصیل دیدمش. وقتی که با یک رؤیای غیرقابل اجرا سراغم آمد. مدتها بحث کردیم، و در آخر هم توانست قانعم کند، هیچوقت نفهمیدم چطور. ایده ساده به نظر میآمد، به اشتراک گذاشتن توان پردازشی، مزرعه ای از پردازشگرها، اما نه در کنار هم. هر مشتری به طور بالقوه، میتواند یک سرویس دهنده هم باشد، نه برای کارهای همزمان، که باید سریع باشند و فاصله زمانی زیاد پردازشگر، عملاً باعث بیمعنی شدن قضیه میشود، برای کارهایی که نیاز به توان پردازشی بالا دارد، هر چند در صفی طولانی. چیزی شبیه به ماشینهای پانچ و کامپیوترهای قدیمی، اما در دنیای مدرن. پردازش سنگین خودت را به ما بسپار، و به جای سرعت بالا از تعداد زیادی پردازشگر استفاده کن.پیادهسازی سخت نبود، سالها تجربه به عنوان یک برنامه نویس کرنل داشتیم، و فقط چند هفته بعد سیستم آماده بود. تا مدتها نقدها را تحمل کردیم، نیاز مالی مطرح نبود، آخرین پروژه تا مدتها مرا بینیاز کرده بود، نیازی به کار کردن نداشتم و او هم که هیچوقت نفهمیدم چطور زندگی میکند.کاملاً مشخص بود که شرکتهای بزرگ ما را دوست نخواهند داشت. اولین گروهی که ما را جدی گرفتند، یک گروه دانش آموز ساده بودند که امکان پردازش توسط پردازشگرهای ما که به طعنه به ابرهای بیباران معروف شده بودند، را در بلندر اضافه کردند. یک تیم دانشجویی، یک انیمیشن حرفهای درست کرد، و تمام آنرا روی سیستمهای پردازشی ما ایجاد کرد، که از سر ناچاری به دانشجوها به صورت رایگان خدمات میدادیم. ( و البته برای این گروه خاص، همیشه کمکهای ناگهانی میرسید، با یک کارت کوچک از طرف ما) نتیجه حیرت آور بود، یک درخواست در چند شبکه اجتماعی «امشب میخوایم بیلدش کنیم، ابرای بی بارونتونو راه بندازید، ببینیم میتونیم گریشونو دربیاریم یانه؟» و کمی خرج از طرف ما که همه جا دیده شود، کلاینتهای ما روی نزدیک هفت میلیون دستگاه کوچک و بزرگ اجرا شد و انیمیشن ۴۲ دقیقهای، که فقط برای ۳ دقیقه اول سه روز روی قویترین پردازشگری که در دانشگاه در دسترس چند تا بچه دانشجو بود، دست و پا میزد، در ۷۹ دقیقه ساخته شد، با یک تست دیگر، با شبکهای سریعتر و پهنای باند بیشتر، این عدد به ۳۷ و بعدها به ۱۱ رسید. ما همیشه برای تست سیستم، از همان انیمیشن استفاده میکردیم ۴۲ همیشه پاسخ جذابی است. ...